محل تبلیغات شما

یادم به روزی ست که با مشت بر سرم کوبید، انگار اولی جواز دومی و نهمی جواز ده می بود.

ضربات محکم مشت

آنشب درد زیادی داشتم

از درد نخوابیدم

نیمه شب از تشنگی زیاد بیدار شدم. 

اما 

قادر به حرکت نبودم 

نیمه چپ سرم سنگینی میکرد

و نیمه بدنم  هم سِرّ شده بود

نفهمیدم بخندم یا شکر کنم

آنشب فکر میکردم از خواب بیدار نخواهم شد

اما صبح بیدار شدم

و تا غروب آن شب بهتر شدم

بارها این اتفاق افتاد و کسی ککش هم نگزید 

مخصوصا آن موجود وحشی 

برایش مهم نبود 

یک گشنه!  یک موجود حقیر پست! که حتی از روستای خودش هم اخراج شده بود و از بد حادثه کلاهش در روستای اطراف کرج افتاده بود

یادم به روزی آمد که با التماس آمد تا برایش کار انجام دهم، سفارشی که یک شاهی هم نمی ارزید. 

اما چه می‌شود کرد با یک گدا!

لقمه نانی دهید و از ایمانش مپرسید

هرچند !! شاید دادن لقمه نان هم اشتباه محض باشد. 

این روزها مهربانی هم نوعی حماقت یا لودگی برداشت می‌شود و من دقیقا در چاه مهربانی خود افتادم

آنهم برای یک حیله گر که زباله ای بیش نیست. 

و ضربات مشتش، تشکر از زحمات من بود و ی الباقی حق احمه کارم. 

تقصیری هم نداشت،

الاغ بعد از سیر شدن بالفطره جفتک انداز خواهد بود.

مدتها صبوری کردم،

گذشت، کارم شد رفتن به مطب‌های نورولوژی برای درمان. 

اما جایی به خودم آمدم، رحم هم حدی دارد. 

و من دیگر  هرگز در چاه مهربانی هایم نخواهم افتاد

 

 

پله پله تا ملاقات خدا

نانوایی به نام حک

تا اطلاع ثانوی مهربانی تعطیل است

هم ,مهربانی ,یک ,بیدار , و ,کارم ,بود و ,در چاه ,که با ,و از ,به روزی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Magical Mind