محل تبلیغات شما

میان سایه  و نور 

دستهای کوچکی را دیدم 

و صدایی که شنیدم. 

خانم یک بسته آدامس بخر 

دیدم از دو بسته ادامس یکی را نخریدن اجر بیشتری دارد

گفتم نمیخرم فقط یکی دو تا مانده

پولش برای تو

کمی پول به او دادم

گفت کمِ

یک اسکناس تا نشده و تمیز از کیفم درآوردم و به او دادم 

کم سن  بود

لب‌های کودکانه اش میان 

پوست گندمی  که کمی از کثیفی سیاه شده بود

در حضور چشمای درشت سیاه و براق 

و موهای مشکی و کوتاه

لبریز شعف و شادی شد. 

قد متوسط و یک پیراهن چرک بنفش

اما 

اما این پسر میان تمام آدمکهای چوبی آن خیابان نظر من را به خود جلب  کرده بود

زیبا بود

قلبش زیبا بود

دستی به موهای سیاهش کشیدم و با او از پله ها پایین آمدم. 

با فرشته ها پایین آمدن  کمتر از پله پله تا ملاقات خدا بالا رفتن نبود.

پرسیدم چند ساله و کجایی است؟ ده سال و افغانی بود

این ها را خودش گفت

گفت کمی دور تر در منطقه ملک آباد زندگی می‌کند و دوست دارد درس بخواند 

اما 

مدرسه او را ثبت نام نکردند

راستش بعید هم نیست 

هنوز در این شهر نژاد پرستی وجود دارد.

از میان ما هنوز هستند مشغله های  نژاد پرستی و برتری جویی 

هنوز آنقدر متمدن نشده ایم که به قبایل کوچکتر لقمه ای از دانش بدهیم

هدف اسارت است برای رشد نایافتن

برای بیگاری و ضعف

جایی که خدا گفت إنّ اکرمکم الله عند الله اتقکم 

ما سرپیچی کردیم و از بهشت رانده شدیم 

اما او برای برابری و عدالت تلاش میکرد

خواهان تلاش بود و این را از برق چشمانش می‌توان فهمید

از من خواست تا ثبت نامش کنم

از او خداحافظی کردم

و امروز دوباره دیدمش

انگار دنیای شادی از آن من شد

همانشکلی بود

اسمش محمد است

 مهربان و باهوش

باید برای رفتن به مدرسه اش کاری کنم. 

باید برای کسی تلاش کنم. 

یکی که شبیه هیچکس نیست

یکی از جنس دانه های نور 

 

پله پله تا ملاقات خدا

نانوایی به نام حک

تا اطلاع ثانوی مهربانی تعطیل است

پله ,میان ,خدا ,ها ,نژاد ,رفتن ,ها پایین ,پله پله ,نژاد پرستی ,به او ,پله تا

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مدرسه شاداب و بانشاط ما